ثنا کوچولوثنا کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره

یکی یکدونه ی ما ثنا

اخرین یادداشت قبل ار اولین تولد

دخترعزیزم سلام چه زود بزرگ شدی دردانه ی من چقدر این یکسال زود گذشت وشما شدی یکساله الان که دارم برات می‌نویسم شما خوابیدی ومن باگوشی دارم می‌نویسم وخیلی هم سخته ولی چه کنم که این روزا سرم شلوغه ودرگیر کارای تولدت هستم والان فرصت کردم بیام برات بنویسم. یکدانه ی من پارسال در همچین شبی که قراربود شما فرداش دنیا بیای تاصبح نتونستم راحت بخوابم همش به موقعی فکر میکردم که تورومیذارن بغلم اصلا باور نمیکردم که قراره فردا تورو ببینم وحالا بعد از یکسال درهمچین شبی فرشته ی من معصومانه در کنارم خوابیده پارسال در همچین شبی بابایی اخرین عکسارو از شکمم که تو توش بودی گرفت ودیدن اون عکسا الان چقدر برامون جالبه که در اینده برای توهم جالب خواه...
17 ارديبهشت 1393

روز مادر

چقدرخوشحالم که امسال منم بخاطر ثناجونم هدیه ی که خدا بهم داده نام شیرین مادر را بردوش میکشم وثناجان در این ایام مبارک بهترین هدیه رو به من داده و منوبه نام قشنگ مامان صدا میزنه... خدایا شکرت که منم مادر شدم واما... به سلامتی زنهایی که مادر نیستند آنهایی که نمی توانند مادر باشند آنهایی که هرگز مادر نخواهند شد آنهایی که قبلا مادر بودند ولی فرزندانشان را از دست داده اند ...
2 ارديبهشت 1393

مامان

ثنا جان امروز مارو سورپرایز کرد! امروز بعداز ظهر وقتی رفتم توی اتاق ثنا دنبالم اومد ووقتی منو دید بلند صدا زد مامانی! منو میگی باباش هم همونجا بود دوتایی به هم نگاه کردیم وباورمون نمیشد ازاون موقع هم یاد گرفته همش دنبالم میاد و صدا میزنه ماما البته وقتی کار داره وچیزی میخواد! هرچند همینم غنیمته!! امیدوارم تا فردا یادش نره!!! ...
27 فروردين 1393

یازده ماهگی ثنا

بالاخره بعد از چند روز وقت کردم بیام بنویسم! ثنا جان یازده ماهه شد عزیزم یه ماه بیشتر تا یک سالگیت نمونده وماپارسال همچین روزایی حس وحال خاصی داشتیم یه حس خوب که برای اولین بار تجربه میکردیم یه حسی که قابل توصیف نیست یه انتظار شیرین... وقتی به اون روزا فکر میکنم ویاد اون روزا میفتم میگم چه روزای شیرینی بود وقتی توتوی شکمم بودی لگد میزدی خودتو جمع میکردی  ورجه وورجه میکردی ومنو بابایی کلی به کارات میخندیدیم ومن دلم برای اون روزا تنگ میشه... والان چقدر خوشحالیم که تورو داریم که هرروز باشیرین کاریهات مارو میخندونی با شیطونیات که گاهی از دستت این شکلی میشیم یادگرفتی بوس میکنی واز الان به بابات علاقه ی خاصی داری...
19 فروردين 1393

شهادت حضرت زهرا(س)

  عادت به روضه کرده دلم روضه خوان کجاست   صاحب عزای فاطمه، آن بی نشان کجاست   قربان اشک روز و شب چشم خسته ات   مولا فدای مادر پهلو شکســــته ات    شهادت حضرت زهرا(س)تسلیت باد ...
13 فروردين 1393

اولین سال نوبا ثنا جون

امسال اولین سالیه که خونواده ی ما سال نو رو سه نفری شروع کرده امسال ما سه نفری سر سفره ی هفت سین نشستیم ثنا جان در کنارمون درحال شیطونی کردن و خوشحالی یود وگاهی هم تو بغل باباییش بودکه سال نو شد وبه هم تبریک گفتیم وخدا رو بخاطر این نعمت بزرگ شکر کردیم خدایا شکرت... واز روز بعد هم عید دیدنی رو شروع کردیم البته امسال ما وقتی جایی عید دیدنی میریم با وجود ثنا خانم شیطون نمیتونیم درست بشینیم چون همش باید دنبالش باشیم یا آجیل برمیداره بخوره یا آشپزخونه رو پیدا میکنه و... ثناجان منو بابایی پارسال بخاطر شما که توی شکم مامانت تشریف داشتی نتونستیم بریم مسافرت امسال هم چون بابایی باید از پنجم بره سرکار نمیتونیم جایی بریم قبلشم چون کار داش...
5 فروردين 1393

سومین دندون ثناخانوم

سومین دندون ثنا جون ازبالا بالاخره دراومد هوررررررااااااااااا عزیزم چندروزه حسابی داری مارو اذیت میکنی و بهونه میگیری که من تازه فهمیدم بخاطر دندونت بوده امیدوارم دندونای بعدیت زود در بیاد وبتونی غذاهارو خوب بجوی این روزا که به سال نو نزدیک میشیم سرمون حسابی شلوغه خونمون به هم ریخته است ثناخانومم که نمیذاره به کارام برسم باید بخوابونمش تا بتونم تندتند کارامو انجام بدم بعدشم که بیدار میشه بهونه هاش شروع میشه ومیخواد بره بیرون عزیزم امسال اولین بهار زندگیت رو تجربه میکنی چقدر خوشحالم که هستی وما امسال سه نفری دور سفره ی هفت سین میشینیم با وجود تو امسال قشنگ ترین بهار زندگیمون خواهد بود بهار پارسال هم قشنگ بود چون منتظر تولد...
28 اسفند 1392