ثنا کوچولوثنا کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

یکی یکدونه ی ما ثنا

چهار دست و پا رفتن ثنا جون

عزیزم  دو روز پیش بالاخره تونستی چهار دست وپابری ولی چون خیلی عجله داری به اون چیزی که دوست داری برسی ترجیح میدی بازم سینه خیز بری چون یه خورده چهار دست وپا میری میبینی سخته دوباره سینه خیز میری(ای تنبل) تازگیا هم خیلی دوست داری وایسی مثلا دستاتو میذاری رو پاهامون و وایمیسی بخصوص وقتی بهت غذا میدم که اصلا دوست نداری بشینی همش ایستاده غذامیخوری چون میخوای ظرف غذاتم ببینی که چی داخلشه و همه رو بریزی به هم بازی کنی هرچی هم مینشونمت زود پا میشی خلاصه که وروجکی شدی برا خودت این هفته هم که باخودم نبردمت مدرسه ولی خیلی دلم برات تنگ میشد اولین بار بود که اینقدر ازت دور بودم خوب دیگه چکار میشه کرد صبحا سرده و شماهم هر روز سرماخ...
12 آذر 1392

عشق مادر

 گاهـــی … میان وسعــــــــت دستان خالیـــم حس می کنــم … تمــــــــام دار و ندارم وجود توســـت….!     ...
9 آذر 1392

وقتی ثنا ساکته!

وقتی ثنا ساکته یعنیییییی:   یعنی یه جایی مشغوله و داره خرابکاری میکنه! یعنی یه کاغذ پیدا کرده ومشغول خوردنشه گاهی اوقاتم جعبه ی دستمال کاغذی رو گیر آورده ومشغول خوردن دستماله عزیزم تا چند روز پیش محدوده ی خرابکاریات فقط تو هال بود ولی جدیدا به اتاقا هم سرک میکشی ومیری تواتاقا شاید یه سوژه ای پیدا کنی که اگر کاغذی چیزی باشه که چه بهتر! همین چندروز پیش که تو اتاق بودی وبرگه های امتحانی دانش آموزای مامانی نزدیکت بود دیگه خودت حدس بزن چی شد تا من ازت غافل شدم دوسه تا برگه رو تو دهنت کرده بودی  یکی رو هم که گوشه اش رو کامل کنده بودی! منو میگی اینجوری شدم شوخی کردم ولی خیلی خنده ام گرفته بود دیروزم سعی داشتی ...
30 آبان 1392

روز تاسوعا

امروز روز تاسوعا بودو22آبان امروز یعنی 22برای منوبابایی یه روز بیادموندنیه چون سالگرد ازدواجمونه که امسال مصادف شده با روز تاسوعا عزیزم امروز دوباره شما سرما خوردی  اونم همراه باسرفه های وحشتناک صبح موقع نماز که بیدار شدی شیر بخوری متوجه شدم دیدم داری سرفه میزنی سرفه های صدادار صداتم گرفته بود خیلی ترسیدم بهت شربت سرماخوردگی دادم چون امروز م تعطیل بود نتونستم دکتر ببرمت فقط شربت بهت دادم و دعا کردم زود زود خوب شی مامانی هم حالش خوب نیست چون منم سرما خوردم الانم دوتایی توخونه هستیم بابایی رفته عزاداری منو شما هم چون حالمون خوب نبود نرفتیم البته از صبح بهتر شدی سرفه هات هم بهتر شده ولی من ترسیدم بدتر بشی براهمین نرفتیم انشالا تا ...
22 آبان 1392

غذای کمکی

عزیزم الان چند روزه داری غذای کمکی میخوری اول بهت حریره دادم که زیاد استقبال نکردی فرنی هم بهت دادم اونم درست نخوردی بعد برات سوپ درست کردم که اونارو خیلی خوب وبا اشتها خوردی  امروز صبح باز بهت حریره دادم گفتم بعد از چند روز شاید خوشت بیاد و بخوری ولی یکی دوقاشق بیشتر نخوردی وبهت سوپ دادم که سوپارو کامل خوردی ومن از خوردنت لذت بردم       ...
21 آبان 1392

جشن6ماهگی ثنا جون

  کودکم آرام آرام قد میکشد ومن درسایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ میشوم...   او می رقصد ومن آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم...   او می خندد ومن از شوق حضورش اشک میریزم...   او آرام در آغوشم آرام میگیرد ومن تاصبح از آرامشش آرام میشوم...   او پرواز میکند ومن شادمانه آنقدر مینگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند...   او بازی میکند... حرف میزند...به زبانی که کسی جز من نمیفهمدش...   طبیعت را حس میکند...خدارامی بوید ومن ...کودکانه ...درسایه بزرگیش پنهان میشوم   تا ازگرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم     ثنا جونم داره نیمساله میشه هورا ...
21 آبان 1392

ثنا جون در همایش شیرخوارگان

عزیزم همیشه دوست داشتم تواین مراسم شرکت کنم که امسال موفق شدم هرچند نتونستم از اول مراسم باشم ولی همین که تونستم تورو به این مراسم ببرم خیلی خوشحالم فکرمیکنم بخاطر پاکی ومعصومیت خودت بود که ما به این مراسم دعوت شدیم چون وقتی داشتم میرفتم با ناامیدی رفتم فکر میکردم مراسم تموم شده ولی وقتی اونجا رسیدم و دیدم هنوز تموم نشده خیلی خوشحال شدم  ثنا جونم اونجا خیلی برات دعاکردم ،دعاکردم همین جور که الان پاک و معصومی همیشه پاک ومعصوم بمونی برای همه دعا کردم بخصوص برای اونایی که بچه دار نمیشن که طعم شیرین مادر شدنو بچشن   ثنا جون درحالی تو این مراسم شرکت کرد که  روز قبلش 6ماهش کامل شده بود ...
20 آبان 1392

یه جمعه خوب

سلام دختر عزیزم خوبی عزیزم  ؟ ؟ ؟       بابایی بعد از چند وقت اومدم دوباره برات بنویسم ونگی چرا همش مامانم می نویسه آخه چکار کنم همش مامانت می نویسه همه چیو توضیح میده چیزی برا من نمی ذاره  ههه هر چی من بگم تکراریهههههه دختر گلم چقد زود داری بزرگ میشی انگار همین دیروز بود که دنیا اومدی این روزا با کارایی که تو میکنی با شیطونیایی که تو میکنی مث باد داره روزا می گذره خیلی خوش می گذرههههه مثلا همین دیروز جمعه ، صبح که میخواستم از خواب بیدار شدم تو که خیلی زودتر از من بیدار شده بودی شیرتو خورده بودی وداشتی شیطونی میکردی مامانت هم خوابش می اومد ههههه اومد گذاشتت تو بغل من تو هم تو بغلم خوابیدی . می ...
11 آبان 1392

سرما خوردگی ثنا

سلام دختر عزیزم الان که دارم برات مینویسم شما خوابیدی آخه یه خورده سرما خوردی دیشب متوجه شدم چون سر شب از بینیت آب میومد و عطسه میزدی نصف شب دیدم صدای گریه ات بلند شد گفتم شاید گشنته ولی شیر نخوردی که بعد متوجه شدم تب داری خیلی ناراحت شدم خواب از سرم پرید قطره استامینوفن بهت دادم از اونجایی که با دارو میونه ات خوب نیست بیشترشو دادی بیرون ونخوردی تا نزدیک اذان صبح بیقراری کردی  که بعد خوابیدی ولی صبح که بیدار شدی سرحال بودی چون همینکه چشاتو باز کردی شروع کردی به آواز خوندن وبابا بابا گفتن ولی الان دوباه یه کوچولو تب کردی باید بهت قطره بدم بعد ببرمت دکتر عزیز دلم امیدوارم هرچی زودتر خوب  خوب شی راستی الان چند ...
9 آبان 1392