شب بیست ویکم ماه رمضون
عزیزدلم ثنا جون دیشب دومین شب قدر بود میخواستم باخودم ببرمت مسجد ولی گفتم شاید اونجا گرم باشه واذیت شی بنابراین گذاشتمت برای مامان بزرگ وبا خاله سمیرا رفتیم ولی وقتی تومسجد رسیدیم دیدیم هوا خوبه وخنکه وبرگشتیم توو حسنا رو آوردیم مسجد البته بخاطر گریه ی حسنا برگشته بودیم خونه چون از خواب بیدار شده بود وگریه میکرد توهم از گریه های حسنا ترسیده بودیو یه خورده ناآرومی کرده بودی باخودم بردمت مسجد اولش که رسیده بودیم خیلی خوشحال بودی وقتی باهات حرف میزدم میخندیدیو از خودت صدا در میاوردی منم داشتم دعا میخوندم همش بهم نگاه میکردیو آواز میخوندی منو خاله سمیرا کلی برات خندیدیم بیشتر شب وبیدار بودی اولش ب...
نویسنده :
مامان ثنا
11:58