ده ماهگی ثنا خانوم
ثنا خانوم ما دیروز که 16 بود ده ماهه شد
عزیزکم ده ماهگیت با یه روز تاخیر مبارک
دیروز که اصلا وقت نکردم بیام و تو وبلاگت بنویسم چون شما ماشاالله حسابی شیطون شدی یا بهتره بگم شیطونترنمیذاری به هیچ کاری برسم یا باید پیشت باشم یا ببرمت بیرون
اگرم ازت غافل بشم یه خرابکاری میکنی
این روزا هم که به عید نزدیک میشیم وباید خونه تکونی کنیم ومن بخاطرشما هنوز هیچ کار نکردم دیروز میخواستم شروع کنم ولی مگه میذاری توی همه کارا باید خودتو برسونی ودخالت کنیوببینی اگر چیزی گیرت اومد بخوری
عزیزدلم روز به روز بامزه تر میشی وبا شیرین کاریات مارو خوشحال میکنی خیلی دوست داری حرف بزنی ولی نمیتونی ویه چیزایی براخودت میگی که ما نمیفهمیم
تازگیا هم یاد گرفتی با گوشی تلفن صحبت میکنی وقتی من سرکارم وزنگ میزنم وباهات حرف میزنم توهم جوابمو میدی ومثل آدم بزرگا حرف میزنی اونم جدی انگار داری یه حرف مهم میزنی
وقتایی هم که بابایی سرکاره یا بیرونه همینجور باهاش حرف میزنی وقتی بهت میگم ثنا الو کن یا میگم الو بابایی گوشی رو دم گوشت میگیری اگرم گوشی دستت نباشه دستتو میگیری کنار گوشتو حرف میزنی
را رفتنتم خیلی بهتر شده الان دگه چاردستو پا کمتر میری وقتی میخوای چیزیو برداری بلند میشی وراه میری تا بهش برسی
دختر عزیزم باورم نمیشه اینقدر زود بزرگ شدی پارسال در همچین روزایی منتظر بودیم اردیبهشت برسه وشما متولد بشی انگار همین دیروز بود چقدر زود گذشت
خدایاااااااااااااااااااااشکرت